محل تبلیغات شما

کولاکـــــــــ.ــــــ ...... عکسها و گاه نوشته های یک سرمازده!



این همه علامت سوال.این همه آینه ی شکسته.این دلتنگی های روی دست مانده را، در دل کدام دریا باید ریخت که سرریز نشود از بی قراری؟ که طغیان نکند از اندوه؟ این همه ناگفته را در گوش کدام موج باید گفت که سر به صخره نکوبد از حیرانی؟


همه ی اینها اما، در دل من، چه حیرت آور، سر به زیر نشسته اند، و از هر شوقِ سرمازده، از هر فانوسِ خاموش، از هر سکوتِ دردآورِ خاکستری، خورشید و کبوتر می بافند.


#نیلوفر_حسینی_خواه 

#دلتنگی


نه می توان نوشت،

نه میتوان گفت.

آینه در مقابل آینه،

تکرار در پی تکرار.



پ.ن:

حالمان عجیب گره ی کور خورده است!

روحمان عجییییب گرفتار تنگنا!

خداوندا فقط تویی گره گشای تمام گره های کورِ وامانده ی حل نشدنیِ مزمنِ زندگی هامان!.

دلم به تو خوش است فقط

خداوندا


سر نهار بودیم؛ مامان گفت حمیده جواب مثبت دادن براش. ولی تمام خانواده ی داماد _مادر، پدر، برادر، خواهر_ در مسیر تهران-اصفهان در تصادف کشته شده اند!

فکر میکنم یکی از بدترین تجربیات همینه که تنها بازمانده ی خانواده باشی! یهو پشتت خالی میشه. عزیزترین افراد کره ی زمین برای تو، که دیگه هرگز تکراری براشون وجود نداره! کسانیکه واقعا خودتو برای خودت دوست دارند! نه برای منافع شخصی و هزاران دلیل منفعت طلبانه! 


دو سال قبل هم مشابه همین اتفاق برای خانواده ی همسر دختر عموم افتاد! تصادفات چه قربانی ای میگیره در ایران! وحشتناکه!


و یادم افتاد از یکی از کابران جیم که اونم در نوروز تصادف کردند و همه ی اعضای خانواده به جز این پسر مردند!

حتی تصورشم غیرقابل تحمله! 

چه حس و حالی داره این فرد؟ چه مقدار رنج، غم، حس گناه بازمانده، اضطراب و افسردگی رو تحمل میکنه؟؟



من فقط یه گریه بیشتر دارم و یه خنده کمتر

اینه فرق من و تو اول و آخر

سهم آسمون که دلتنگی و ابره

چاره ی من و تو صبره

چاره صبره واسه سهم نا برابر

من فقط یه گریه بیشتر دارم و یه خنده کمتر

واسه موندن بین چشمایی که بی حوصله قهرن

انگاری کاسه ی زهرن

من فقط یه گریه بیشتر 

من فقط یه خنده کمتر

اما یک دل دارم از جنس کبوتر

یه دل از جنس کبوتر

بین دستایی که در حال قنوتن

بین دلهایی که دنیای سکوتن

سهممو دادن به آسمون تنها

سهممو دادن به لاله های پرپر

من فقط یه گریه بیشتر 

من فقط یه خنده کمتر


#عبدالجبار کاکایی


نشسته ام

به در نگاه میکنم؛

دری که آه می کشد.


.


ساعت ۱۲ و نیم شب. خوابم میاد ولی نمیخوابم! قسمت چهاردهم پریزنبریک از فصل چهارم رو تموم کردم. اگه الکس نباشه اصلا مزه نداره؛ کاراکتر مورد علاقه! باهوش؛ مقاوم؛ بلندقد و لاغر؛ باشخصیت؛ پایمرد؛ کسیکه تن به هر بی ارزشی ای نمیده!؛ قلب مهربون؛ خانواده دوست؛ ثابت قدم؛ محکم؛ باشرف؛ با اخلاق؛ .

من معمولا خیلی درگیر فیلم و اینا نمیشم. دیدگاهم صرفا سرگرمیه. اما برای اولین بار،  وقتی حس کردم این کاراکتر داره حذف میشه، حالم گرفته شد چنان که رفتم خلاصه قسمتهای بعدی رو مرور کردم و وقتی مطمئن شدم هنوز زنده اس،  آروم گرفتم!!:)))

 

خوابم میاد ولی بلند نمیشم چراقو خاموش کنم و بخوابم! 

سریال مهم نیست. اعصابم سر جاش نیست که اینطور بیدارم!. حالم گرفته است. یه بغض سرگردانی مدام اینور و اونور میره و جاشو عوض میکنه! الان باید خونه خودمون باشم ولی اجبارا نیستم! خروس بی محل و مهمون اجباری شنیدین؟! دلم آه می کشدسکوت شب خیلی خوبه. میخوام برم زیر آسمون. دلم ستاره میخواد. زمستون داره تموم میشه. اوریون داره میره. دلم برات تنگ میشه شکارچی! 

نشسته ام روی زمین. در اتاق رو بسته ام که نور و صدا بقیه رو بیدار نکنه. 


چشمام خسته اس.

 قلبم خسته اس.

عاطفه ام خسته اس

 انتظارم خسته اس.




نشسته ام

به "در" نگاه میکنم؛

دری که آه می کشد.

.




تو گذشتی و شب و روز گذشت

آن زمان‌ها به امیدی که تو

بر خواهی‌گشت،

پای هر پنجره مات.

می‌نشستم به تماشا، تنها

گاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه، 

دور، تا دورترین جاها می‌رفت نگاه، بازمی‌گشتم، هیهات!

چشم‌ها دوخته‌ام بر در و دیوار هنوز!


فریدون مشیری




پ.ن:

عکس رو تابستان گرفته ام


اولین روز سال ۱۳۹۸!

گذشت سالها شدیدا رفته روی دور تند! خدایی امسال فقط ۶ ماه بود! نبود!؟؟:)))

صدای بارون میاد. چقدر ارامبخشه. امسال که دیار ما رنگ برف به خودش ندید! دلم زمستون سفید و سرررررد میخواست! حیف!

الان دلم میخواد بزنم بیرون؛ زیر بارون! ولی خب نمیتونم !


سال تحویل امسال یکمی فرق داشت با سالهای قبل. 

آن سفر کرده که صد غافله دل همره اوست، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش


.


میخوام سال جدید رو تبریک بگم به معدود دوستان عزیزی که هنوزم سر میزنن به این کلبه خرابه! خوشحال میشم اگه میخونیدم یه حاضری هم بزنین تا دلم وا بشه! حضورتون ارزشمنده برام.

دعا میکنم ان شالله امسال بهترین و نیکوترین و شادترین سال زندگی تون باشه. الهی هر کی بیماره یا بیمار داره، خداوند لباس عافیت به تنش بپوشاند. هر کی تنهاست، مونس و همدم و همزبان هم کفو خدا بهش بده. خوشبخت بشه. هر کی پول لازمه، خدا پول با برکت نصیبش کنه. هر کی خونه نداره، خونه دار بشه. هر کی آرامش نداره، دلش شاد بشه الهی هر کی هر مشکلی داره، خدا با نظر لطف و رحمتش حل کنه.


پ.ن؛

در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم

غافل از آنکه شما اصل بهاری آقا


بهار واقعی در سراسر جهان وقتی میشه که شما بیای آقا. اونوقته که تمااام مشکلات و بدبختی های دنیا تموم میشه.

کاش که بزودی درکش کنیم. 

امین


-رنجِ دنیا، فکرِ عقبی، داغِ حرمان، دردِ دل    

یک نفس هستی به دوشم. عالمی را بار کرد


#بیدل_دهلوی





پ.ن۱:

از عذاب های الیم در دنیا، مراوده با آدمهای بی ملاحظه و نفهمه. موجودات بیشعور و فاقد درک و همدلی با طرفِ مقابل!موجودات خودرای و احمق. موجودات فاقد وجدان اخلاقی؛ موجودات خودشیفته و مغرور. در یک کلمه:  احمق، احمق، احمق!


عصبانی و سرخورده و مایوسم.

به خودم میگم؛ "گاو" که حرص خوردن نداره! گاااوه! گااو! نمیفهمه! گاو. نمیفهمه! بیخودی حرص نخور! نمیشه چیزی به گاو فهموند. میشه؟!

آدمو پیر میکنن

پ.ن۲:

فقط یه روز گذشته ، ولی انگار یه ماهه که رفته سفر.

خدایا خلاصم کن. منو نجات بده از تمام چیزهایی که داره رنجم میده و مایه ی عذابمه


یک شاخه گل مریم روی میز تحریرمه؛

هر دفعه از کنارش رد میشم بوی خوشش مستم میکنه!


پ.ن:

اگه شمام مثل من دیوونه ی بوی خوش هستین و شامه تون قویه، از گلهای طبیعی معطر غافل نشین! بشدت سرحالتون میکنه 

یه تنفس عمیق بین کار، بازده بهتر !:)


بهار تویی

که می آیی و دستهایم 

شکوفه می دهند ناغافل!

تویی که با تمامِ خستگی

باز هم آرامشی!

باز هزار ستاره ی بی افول

هزار پروانه ی بیقرار 

هزار شوق بی دلیل را

در خلوتِ آغوشِ من میریزی انگار 


بهار تویی.


#نیلوفر_حسینی_خواه



پ.ن:

فقط به خاطر اون پل چوبی و رودخونه ی خروشان ش سختی رفتن  به لوکیشن رو به جون خریدم!

وقتی رسیدیم، وا رفتم دیدم خبری از اون پل نیست. به جاش ۴ تا ورقه ی فی به هم جوش دادن و مسیر رو هموار کردن! حیف شد! چه عکسهای قشنگی در بهار و پاییز گرفته بودم.

لوکیشنم به فنا رفت!:/


قدرت آب سیلاب زیاد بود. صدای رودخونه از فواصل زیادم شنیده میشه. خصوصا شب که حسابی دلمو آب کرده بود.

کل کشور خطر سیل و بارندگی زیاد رو داریم و داشتیم از ابتدای شروع فروردین امسال! م که رفته مسافرت، توی قشم گیر کرده نمیتونه برگرده بخاطر مخاطرات راهها!! :)))


پ.ن:

حس خستگی لذت بخشِ بعد از پیاده روی ‌توی طبیعت.

الحمدالله

خدایا نصیب همه بکن

خدایا از هیچ کسی دریغش نکن.

آمین

پ.ن۲:

خدایا مونس و همدم و همزبون هیچ کسی رو ازش نگیر.

خدایا مادر و پدرا حفظ کن.

خدایا هر کسی دلخوشی ای داره، خدایا بهش ببخش‌


B+

میگم چقدر میتونه ضایع باشه که آدم تا این سن ندونه گروه خونی اش چی بوده!:))) تبریک میگم به خودم؛ بالاخره فهمیدم!:))))


 تازه در واقعه ای جالب تر،  وقتی تمام طول زندگیت بعنوان o منفی خودتو معرفی کردی ولی بعد از بچه دار شدن  تبدیل به b مثبت شدی!!!!:))))) این دیگه خدایی بینهایت ضایع اس!:))))


شاید یکی از هیجان انگیزترین و شیرین ترین تجربیات، واقعی کردن دوستان مجازیِ قدیمی باشه!

دوستانی که ساالها از جنس آیدی و کلمات بودند اما حالا قابل لمس هستند . 

چقدر خوشحال شدم از دیدنت رفیق!:) رفیق مجازیِ هفت سا له! چقدر هدیه های باسلیقه و قشنگت رو دوست دارم. عاشق بوی ادکلنه شدم. فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی!:))))

سه هیچ  به نفع تو! مدیونم کردی


ولی خدایی مخم بدجوری مشغول شده که آخه من یکی دقیقا مثل تو رو قبلن دیده بودم. از نزدیک. مطمئنم! اصلا ربطی به عالم ذر واین حرفا هم نداره! آخه مگه میشه دو نفر اینقدر شکل هم؟! همزادتو دیده بودم!؟:)))


پ.ن:

توی ماشین روم نشد بگم چه حسی داشتی از دیدنم!:)) بیا اینجا اعتراف کن!خخخخخ

اعترافات منم که خوندی دیگه!:))))) 

خییلی میخوامت رفیق!


شب و هوای ابریِ خنک و دلپذیر.

 پشت بوم بلند و چراغ های قشنگ شهر

 صدای آتیش بازی و درخش های جرقه های نور اطراف برج سلمان؛ و اون دورهایی که نمیدونم کجاست.

صدای اشعاری آشنا از جشن های اطراف

دلی بشدت شکسته

دلی هوایی

حسرتهایی به دل


 و اشکهای جاری.


توی قلبم یه حفره ی بزرگه. گاهی مخفی میشه توی هیاهوی پنجره ها و خیابون. اما گاهی که قدرت اژدهاوارش رو به رخ میکشه، تمام هوای اطرافم رو میبلعه. گوی آتشینی داخل گلوم میکاره. اونوقت خودش میره اون دور و از تماشای یه بی دفاعِ دلتنگِ بغض در گلو مانده ی منتظرِ گنگ، لذت میبره!


توی مغزم چراغی چشمک میزنه. در دلم چاه می کنند. معلق در اینجا و اکنون، دیروز و پسین، فردا و نامعلوم!

مِه همه جا را فراگرفته. گمشده ای در قعر جنگل های بلوط! در جستجوی آنکه نیست ولی باید باشد! در آرزوی کسیکه نیست اما باید باشد! نمیدانم اول باید پاهایم بیایند یا او؟ او می اید و بعد پاهایم؟؟! 

بوی چوب سوخته می آید. حواسم پرت می شود. لذتی زود گذر!

رو بر میگردانم؛

به ناگاه زیر پایم خالی میشود. در همان حفره ی بزرگ سقوط میکنم.


اژدهایی آن دورها ایستاده و به اشکهایم میخندد!


• مه‌ی که از جنگل فرار کرده بود  

پا به خانه گذاشت  

نشست روی گلدانها 

روی رشته‌های مرتب قالی  

روی نور  

روی سکوت  

روی برف 

مه خانه را گرفت  

راه ها را بست  

آن قدر که ما دیگر نتوانستیم  

در فاصله‌ی اتاق و آشپزخانه به هم برسیم  

 

 

#رویا_شاه_حسین زاده


تمااام شهر پر از پروانه های نارنجی شده. چشم میدوزم به آسمون، از هر طرف پروانه ها پرپرن و خوشحال رد میشن. گاهی دو تا دوتا، انگاری با شیطنت و خنده دنبال هم گذاشته اند و بازی می کنن.

دیدن این همه پروانه، حال آدمو خوب میکنه.


نشستم کنار بالکن خونه ، چند تا ابر سفید کومولوس پفکی با پس زمینه ی آسمون آبی فیروزه ای! آفتابی که گاهی میره پشت ابرها، گاهی ام با تمام توان می تابه. سبز خوشرنگ برگهای درخت ابریشم همسایه هم توی قاب چشمام هست! سفید و آبی و سبز و . نارنجی های خوشحال در حالِ پرواز!


دیدن این همه پروانه حس فانتزی کارتون های کودکی رو داره! یه شعفی میده به آدم که نمیشه توصیفش کرد. شاید یادآوری ناخودآگاه بی خیالی و خوشی کودکی باشه که این همه حس خوبی برام داره.


پ.ن:

دیشب یه بارونی گرفت عجیب غریب! انگاری یهو آسمون سوراخ شد !! بارون نبود که!سیل از آسمون میامد!:)))


پ.ن:

جلب شدن این همه پروانه ظاهرا به خاطر بارندگی های سرشار امسال بوده. صحت و سقمش رو نمیدونم.

 همه شهرها ملخ گذاشته، اینجا پروانه!:)))

یه کامنتی خوندم که خندم گرفت. آقاهه نوشته بود: ملخ ها که یورش بردن به شهرها، همه دنبال دفع آفت و ناراحت؛ ولی این پروانه ها که یورش آوردن به شهر، هیچ کسی ازشون ناراحت نیست!

 حالا باز بگین که قیافه مهم نیست!!!:)))))


هر یه خونه ی کلنگی ای که خراب میشه و جاش آپارتمان های بلند سبز میشه، به همون نسبت بارقه های امید و روشنایی در قلبم خاموش میشه


وقتی با صدای مهیب شکستن شیشه از خواب پریدم، سریعا مغزم لود کرد که بالاخره همون روز ناراحت کننده رسیده! بلند شدم و از پشت پنجره نگاه کردم. دو تا کارگر افتاده بودن به جون خونه ی همسایه و تخریب میکردن. خونه ای که هر محرم محل رفت و آمد ملائکه میشد و ستاره ای برای آسمونیا! حیف از این همسایه ی خوب! حیف از این خونه ی بابرکت! 

خبر فروش خونه اش رو توی تابستون گذشته شنیدیم. فکر میکنین چرا باید یه خانواده ی بسیار محترم و آبرومند که نزدیک به ۳۰ سال در محله ی بسیار خوبی زندگی میکردن باید خونه اش رو بفروشه و به زندگی توی یه آپارتمان فسقلی در محله ای پایین تر رضایت بده؟! بنظرتون چرا یه زن و مردی که دیگه کم کم پا به سن گذاشتن و باید آخر عمری در آرامش زندگی کنن، محیط امن و آشنای خودشون رو ترک میکنن و وارد استرس ناشناخته ها میشن؟! آیا این تغییر وضعیت ناراحت کننده و استرس بار حق اونهاست؟!!

دلم برای مردمم میسوزه. دلم برای همه ی اونایی که خونه هاشون رو ، ریشه هاشون رو دارن میسوزنن تا سرمایه ی یه عمر خودشون رو توشه ی زندگی فرزندان شون بکنن وگرنه اونا هیچ جوره دیگه نمیتونن خونه دار بشن!

دلم میسوزه برای مردمم. مردمی که نه تنها خونه ندارن_و با این وضع تا ابد هم نخواهند داشت!!!_ بلکه نون برای خوردن هم ندارن! اگه مریض بشن باید تحمل کنن و بمیرن چون پول درمان و دکتر و دارو ندارن.

اصن موندم که دلم واسه چی بسوزه دیگه!.

وضعیت تاسف باری شده!.



همسابه خوبمون آقای "م" هم رفت و خونه ی باصفا و بابرکتش رو با خاک یکسان کردن. هر روز که با سرو صدای مته و دستگاه فرز و گمب گمب کردن کارگرها اعصابم خورد میشه، فکر میکنم که چطور "بدی ،بدی میاره"! مثل یه زنجیره! از سطح کلان شروع به بدی کردن؛و در این سطح خرد داره درو میشه . و ادامه داره.


پ.ن:

یه همسایه ی دیگه، اقای "س" هم بخاطر خونه دار شدن بچه هاش قصد به تاراج گذاشتن خونه اش رو کرده! 

ای الهی که بسوزه این همه ظلم!


حالم خوب نیست. دنیا داره تنگ تر و تنگ تر میشه. خفه کننده تر. زشت تر. کثیف تر. چرک تر.

دلم میخواد پرت بشم به دورافتاده ترین جنگل های انبوه  کره زمین. برم توی طبیعت و دیگه چشمم به هیچ ساختمون بلندی که آسمون رو با ظلم خفه کرده نیفته.!


ای الهی که خراب بشه پایه های ستم!.


عوض کردم به جایت #آب تنگ و #خاک #گلدان را
و #جارو می کشم این #کوچه ی رو به #خیابان را

شبیه #پنجره هر #صبح روی من به تو باز است
#نوازش می کنم با #بوسه ام #گل های #ایوان را

هوای #خانه ام را #مه گرفته، #قطره های #اشک
شبیه آب #دریا شور کرده #چای #فنجان را

کجایی تا ببینی پا به پای ام #ابر می گرید
به روی سقف خانه می نوازد "باز باران" را

نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج #تنهایی
مگر روزی بخوانی خط به خط #دیوار #زندان را

لبم خشکید از بی مهری و قلبم ترک برداشت
نمی پرسد کسی این روزها حال #بیابان را

#سیدعلیرضا_جعفری



.
.
.

چه کسی می داند
آنانکه که باهمند
چقدر باهمند)؟ یا آن که می رود

تا کجا می تواند 
دور شود از آدم؟

بیا دراز بکشیم
بیا دراز به دراز آدمهایی که از ما رفته اند
بخوابیم
به هم نگاه کنیم
اما
هیچ چیز نگوییم

آنوقت هر کداممان
گمان کنیم دیگری
فقط چیزهایی را گفته که می خواستیم.

چراغهای دنیا راخاموش کن عزیزم! 
ما 
چقدر 
خسته ایم!! .

#رویا_شاه_حسین_زاده

پ.ن:

عکس رو خردادماه همین امسال گرفتم.

طوفانی



صدای آب می آید

مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟



ترکیبی از حس حسرت، غم، افسوس،اشتیاق، سوگواری،لذتهای دور

چند تا از بچه های ورودی کارشناسی رشته مون یه گروه زده اند که منم اونجا اد شدم. دارن هماهنگی میکنن دور هم جمع بشن واسه دیدار تازه! بعد از حدود ۱۸ سال!!!!!!! دو عکس از جشن فارغ التحصیلی و محیط دانشگاه گذاشته بودن؛ خدایا چه حس افتضاحی دارم

آه از نهادم بلند شد! غم، افسوس، اشتیاق، سوگ، .

همه چی به طرز وحشتناکی رو به زواله! میدونم این خاصیت دنیاست. اما حالا هرچی هم که اینو بدونی،ولی بازم بشدت غمگین و درگیرت میکنه.

دیدن چهره ی بچه ها، پوشش و قیافه های ساده شون ، یادآوری سرخوشی اون روزا، یادآوری اینکه اون روزا چی بودی و حالا چی هستی، قیافه ی جوون استادا_استادایی که دیگه نیستن توی دانشکده_، دانشکده ی آباد اون روزا، حتی اون کُپه آجری که گوشه ی عکس دیده میشه و یادم میاره تعمیرات اون روزا رو. زمستون و یخ بندونش، بسته شدن درب اصلی و از انتهای دانشکده رفت و آمد کردن 


یهو پرت شدم توی انبوهی از خاطرات که داره اشکمو درمیاره.

هعی!افسوس و صد افسوس از فانی بودن دنیا و هر چیزی که داخلشه!.


و اما حالا:



سَر پروازهای دور ندارم دیگر

و همین ‌آسمانِ کوچک

بَسَم است


#اسماعیل_خوئی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها